این روزها، مدام گذشته به چشمم می آید. به همه روزهای سالهای ایران. به همه روزهای بچگی. یاد کودکی زمختمان افتادم! دگرباشی ما بچه های انقلاب زده، چقدر سخت بود. در چه سالهای سیاهی خودمان را شناختیم. شاید برای نسل اینترنت هر چند محدود ایران، روزهای بدون اینترنت، بدون آگاهی، بدون تلویزیون های ماهواره ای و بدون فعالیت های ریز و درشت حقوق بشری در داخل و خارج غیر قابل تصور باشد. اما من و ما نسلی بودیم که روز به روزش را تجربه کردیم. چشممان را که باز کردیم موشک های صدام روی سرمان فرود می آمد، مدرسه که رفتیم نهیب خشن جنگ روی سرمان بود و «خاکی» همه جا رنگ غالب بود. از مردسالاری غبار روبی کرده بودند و کافی بود ذره ای مثل آنها نباشی تا زیر شلاق آئینی له بشوی. حق ما، بین دعواهای سیاسی داخلی و خارجی گم شده بود. داخلی ها که سرگرم جان دادن به رژیم بودند و خارجی ها، اکثرا مشغول خط کشی ها و صف کشی های سیاسی. مقامات کشورهای مختلف هم، لام تا کام سخن نمی گفتند! آخرین اولویت، ما بودیم که میان همه کژی های زمانه گم شده بودیم. یاد نوجوانی اینترنتی مان بخیر
وقتی ارتباطات قدری جان گرفت. شورمان انقدر می جوشید که از همان حداقل ها بهره بردیم تا حضورمان را ثابت کنیم! چت روم های یاهو مسنجر را یادتان هست؟ همان جایی که همه تایپ می کردند و کسی جرات نداشت صدایش را کس دیگری بشنود؟ هم نسلان من یادشان هست چطور تابو شکستیم و به گفتگوی مستقیم تن دادیم! کجا کسی جرات می کرد عکس واقعیش را جایی بگذارد؟ در مخیله هم نمی گنجید! اما ما شروع کردیم و تا فقط مبارزه کردیم
ما بلند پریدیم! آنقدر بلند که برای تحقق آرمان هایمان رخت سفر بستیم. آخرین روزها، آخرین ساعت ها، آخرین دقایقم در ایران را یادم هست. لحظه ای که از ایران گذشتم و سوار بر قطار بی بازگشت به ترکیه وارد شدم. خاطرم هست که روزهای آخر خطر دستگیری تهدیدم می کرد! یادم هست حس شوم ترک وطن با شور غریب روزگار تازه آمیخته شده بود! یادم هست به سلامتی، به آینده، به عشق، به دنیای رنگین کمانی امید بسته بودم! یک دنیا برنامه ریخته بودم تا در دوران برزخی پناهجویی در ترکیه انجام بدهم. چه روزهایی بود. بخاری نبود، لباس نبود، غذا یکی دو وعده بیشتر نبود، اما تلاش سر جایش بود. نگاهم به داخل کشور لحظه ای قطع نشد. چقدر خوب که نشد. چقدر خوب که سریع همه چیز یادم نرفت. چقدر خوب که با آنکه می توانستم پی کارم بروم نرفتم و ماندم تا با هم باشیم
روی فرش قرمز جایزه لوگو تی وی، یکی از تلویزیون های شرکت ام تی وی، به همه شما فکر می کردم. به تک تک صداها و چهره هایی که دیده بودم. به همه قرارهای یواشکی در شیراز، به همه شادی ها و غصه ها، به مرجان اهورایی که نماند تا روزهایی که آرزو داشت را ببیند… وقتی نامم در کنار نام صاحبان اسم و رسمی همچون باراک اوباما یا مارتین لوترکینگ آمد، خودم را با آنها قیاس نکردم… ما را چه به این کارها! خوش حال شدم که بار سنگین مسئولیت نمایندگی شما دگرباشان ایرانی را سالم به مقصد رساندم! جایزه «پیشرو بین المللی دگرباشان» را به نمایندگی از همه شما در دست گرفتم و به یاد آوردم که قطار سفرم که از شیراز آغاز و از مرز سلماس عبور کرد، در کایسری چندی ترمز کشید، به تورونتو آمد تا جانی بگیرد، حالا به نیویورک و فرش قرمز یکی از مهمترین جوایز بین المللی رسیده تا همه دردها، رنج ها و مشقت ها، قصه های پر غصه، شور ها ، شادی ها و در یک کلام پیام بی صداترین افراد جامعه کشورم را یک جا فریاد بزند
آری! من و ما «آرزویی داریم». آرزوی ما صلح، رفع تبعیض و حق برابر با همه افراد جامعه است. من و ما برای این آرزو ایستادیم و جایزه فعالان پیشرو دگرباشان از طرف لوگو، قدردانی از همین آرزوها و تلاش هاست. تقدیم همه شما برادران و خواهرانم
با تو ای همدرد ، ای عشق
ای کلامت شعر بوسه
بی تو غم خواری ندارم
آسمان خانه ات یه کهکشان رنگين کمان است
آرشام پارسی